دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
پنجشنبه, 09 فروردین,1403

سحر


سحر

حسنیه معاونیان

گویي روی بال فرشته‌ها بودم و بالشم دست‌هاي پر مهر و پر از بوی گل یاس مادرم بود. به پیرامونم نگاهی کردم. انگار در بهشت هستم. بوی شکوفه‌های بهار نارنج تمام باغ را پر كرده، غنچه‌هاي یاس، نرگس و محمّدی زیبایی­بخش این باغ است. این جا بوی مادرم را می‌دهد. شکوفه‌ها کم‌کم میوه می‌دهند. غنچه‌ها کم‌کم گل می‌شوند. صدای چهچهه ­ي بلبل همه چيز را زیبا‌تر جلوه می‌‌دهد. مرغ عشق‌ها محبّت را در گیتی پراکنده‌اند. ناگاه نسیم نوازنده‌ای پوست صورتم را نوازش می‌دهد. احساس می‌کنم روی قالیچه‌ی سلیمان نبی به پرواز درآمده‌ام. از بالا جلوه‌ی روی خدا را در چینش هستی می‌بینم. هر چه می‌روم تمامی ندارد. انگار این­جا همان جایی است که در کن فیکون و فی ستّه ایام بر بوم هستی رنگ به رنگ آمیخته است. ماه باريك شده. با آواي دلنواز دعاي سحر از خواب مي­پرم: «...اَللّهُمَّ اِنّى اَسَئَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِاَنْوَرِهِ وَكُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌاَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ...».     

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 25


تعداد امتیازات: (0) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (1908)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort