دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
جمعه, 10 فروردین,1403

پرواز تا خدا


پرواز تا خدا

محدثه سپهبدی

درست یادم میآید که جمعیت زیادی ایستاده بودند، همه لباس سفید به تن داشتند، من و یاسر هم بودیم. یک لحظه نور عجیب و خیره کنندهای شروع به تابیدن کرد. شعاعهای نور هر لحظه بیشتر میشد. به طوری که جمعیّت از روشنايي آن نور، درخشنده شده بود. مدّتی این حالت ادامه داشت تا اینکه شعاعهای نور به تدریج کمرنگ و کمرنگتر شد. محو تماشای نور درخشنده بودم که دیدم عدهّای از میان جمعیّت به هوا بلند شدند و در مسیر نور پرواز کردند. پرواز نه! اصلاً انگار که نور آنها را در آغوش گرفته بود و با خودش میبرد. به آنها نگاه کردم که دیدم یاسر هم بین آنهاست. صدایش کردم، امّا نشنید.

محمد! محمد! چشمهایم را باز کردم. یاسر بالای سرم نشسته بود. لیوان آبی به دستم داد و گفت: چی شده، رفیق؟ انگار خواب بد دیدی؟! مثل بچّهها زدم زیر گریه و گفتم: «یاسر من جا میمونم، امسال نمیتونم به حج برم». یاسر خندید و گفت: «نترس، این اضطراب قبل از سفره، حالا میبینی پسفردا با هم، عازم سفر میشیم».

حق با یاسر بود، دو روز بعد هر دو سوار هواپیما رهسپار خانهی خدا شدیم. هنوز هم باورم نمیشد که خداوند زیارت خانهی خودش، آن هم حج واجب را نصیبم کرده بود؛ حج واجبی که با همهی حجهای دیگر فرق داشت. بعد از چند روز ماندن در مدینه و زیارت حرم رسول‌خدا، عازم مکّه شدیم. روز جمعه مصادف با 6 ذیحجّه 1407، طبق معمول هر ساله مراسم برائت از مشرکین با شور و شعف وصف ناپذیری از مقابل بعثهی حضرت امام خمینی (ره) برگزار گردید. ابتدا گزیدهای از پیام حضرت امام به زبان عربی قرائت شد و سپس سخنران جلسه مطالبی را مبنی بر اتّحاد مسلمین، مقابله با استکبار و ایادی آن ایراد کرد. بعد از پایان سخنرانی، جمعیّت در صفهای منظّم، یک صدا و محکم، شعارهایی در قالب اتّحاد و همبستگی مسلمانان و توحید سر‌دادند. مسلمانهای فلسطین، اردن و دیگر کشورها هم نظارهگر این شور الهی بودند. من هم با جمعیّت همراه شدم و از عمق وجود دعا کردم هرچه زودتر، میان مسلمین جهان، اتّحاد واقعی برقرار شود.

مراسم تقریباً تمام شده بود و مردم همینطور که شعار میدادند، برای اقامهی نماز مغرب به سمت مسجدالحرام حرکت کردند. ناگهان همهمهای به پا شد. جمعیّت مثل کسی که کمرش شکسته شود در خودش فرو رفت؛ غوغایی به پا شده بود!

سربازهای سعودی، مردم را محاصره کردند و از هر طرف هجوم آوردند. آنها با چوب، آهن و باتوم به مردم حمله میکردند. مسئولان به ما گفتند: درگیر نشوید، شاید فقط میخواهند یک زهر چشم بگیرند. امّا قضیه به همینجا ختم نشد. فشار هر لحظه بیشتر میشد؛ آنچنان با غیظ مردم را میزدند که انگار دشمنانشان در مقابل آنها قرار دارند. هیچکس طاقت دیدن این صحنهها را نداشت. با ادامه گرفتن ضرب و شتم عدّهای از میان جمعیّت جدا شده، به سمت آنها هجوم بردند. صدای تیراندازی که بلند شد، لرزشی به تنم افتاد. با نگرانی اطرافم را نگاه کردم، عدّهای از مردم روی زمین افتاده بودند. ترس تمام وجودم را فراگرفت. یاسر! یاسر کنارم نبود. مثل مادری که بچّهاش را گم کرده باشد در شلوغی جمعیّت او را صدا زدم. همینطور که دنبال یاسر میگشتم، ناگهان چیز محکمی به سرم خورد. خون از سر و رویم جاري شد، چند نفر مرا داخل یکی از هتلها بردند و سرم را پانسمان کردند. کنار پنجرهی مشرف به خیابان رفتم. دلم عجیب شور میزد. داد و فریاد و آه و ناله، فضا را پر کرده بود. به شیشهی پنجره چنگ زدم و در حالیکه قطرات اشکم سرازیر شده بود، گفتم:أَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رَسُولَ الله، اَنتَ غَریب، اَنَا غَریب، مُسلِم غَریب.

پیرمردی از آن طرف داد میزد: ای دشمنان خدا! ای قاتلان بیرحم! ای مزدوران استکبار! لعنت خدا و رسول بر شما باد! تعدادی از زنان عرب با دیدن این صحنهها به گریه افتادند و گفتند: اینها دشمن اتّحاد مسلمیناند، اینها از شنیدن تکبیر واهمه دارند، اینها نوکران چشم و گوش بستهی دشمنان خدایند، اینها فتنهگرند، اینها افراد ذلیل و پست این خاکند.

دلم طاقت نمیآورد. دقیقتر به بیرون نگاه کردم تا شاید یاسر را ببینم؛ امّا نبود. بالاتر از هتل عدّهای روی زمین افتاده بودند. چيزي به فكرم افتاد. سریع بیرون دویدم و خودم را به جنازهها رساندم. اوّلی، دومی،... پنجمی، ناگهان با تمام وجود فریاد زدم: خدا! یاسر! یاسر در حالیکه سینهاش با گلولهی سربی سعودیها سوراخ شدهبود، ساکت و آرام روی زمین افتاده بود. باورم نمیشد! سرم را روی صورتش گذاشتم و هایهای گریه کردم و گفتم: «یاسر! برادرم! دیدی بالأخره پرواز کردی! دیدی بالأخره حاجی شدی! بهترینم! زیارتت قبول».  

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 22


تعداد امتیازات: (1) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (1878)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort