دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
جمعه, 10 فروردین,1403

لطیفه‌ها از کجا می‏ آیند؟


لطیفه‌ها از کجا می‏ آیند؟

فاطمه اكبري

«جماعتی از بوزینگان در کوه بودند. بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی میجُستند. ناگاه کرم شب تابی یافتند، در طرفی افتاده. گمان بردند که آتش است. هیزم گرد کردند و بر آن نهادند و میدمیدند.

برابر ایشان مرغی بود، بر درختی. آواز میداد که: کرم است و پَر دارد و به شب چون چراغ مینماید. آتش نیست! البته التفات ننمودند. در این میان مردی آن جا رسید. مرغ را گفت: رنج  مبر که به گفتار تو باز نایستند و تو رنجور گردی. مرغ سخن او نشنید و از درخت فرود آمد تا بوزینگان را حدیث کرمک شب تاب بهتر معلوم کند. بگرفتندش و سر از تن جدا کردند». ( هزار سال نثر فارسي به نقل ازکلیله و دمنه، ج2 )

طنز یا شوخ طبعی، اگر چه در ادبیات و سخنوری از انواع عالی گفتار به شمار نمیرود، اما از مهمترین ابزارهای آن است. شاعر یا نویسندهی طنز پرداز، در خلق اثر خود تنها به دنبال خنداندن مردم نیست، بلکه وی قصد آموزش یک یا چند نکتهی علمی، دینی، اخلاقی و فرهنگی را هم دارد که گاه این آموزش رنگ انتقاد به خود میگیرد و آینهای میشود برای نمایاندن کژیها و زشتیهای یک جامعه:

«پادشاهی پارسایی را دید. گفت: هیچت از ما یاد میآید؟ گفت: بلی، وقتی که خدا را فراموش کنم.» (گلستان سعدی، باب دوم، ص 57).

در ادبیات فارسی، بین طنز با هجو و هزل تفاوتهایی قایل شدهاند. هجو یا هجا مقابل مدح است. در حقیقت ستودن بد و همراه با دشنام و تحقیر است؛ هزل نوعی شوخی توأم با مسخرگی و استهزاء است که آن هم گاه از دشنام و یاوه خالی نیست؛ اما طنز غالباً کنایه آمیز و توأم با خشم و قهری است که با خودداری حکیمانه آمیخته است.

در طنز روی نویسنده با فرد یا کلّ اجتماع است و طنز پرداز همچون یک جرّاح دقیق، مسایل اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی را به دقّت مینگرد و با بیان کاستیها و ناراستیهای آن، حواس مخاطب خود را به مسایل مگوی اجتماع متوجّه میکند.

«شیطان را پرسیدند که: کدام طایفه را دوستتر داری؟ گفت: دلاّلان را. گفتند: چرا؟ گفت: از بهرِ آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند (هزار سال نثر پارسی، ص 1004)».

امام علی (علیه‌السّلام) می فرمایند:«إنَّ هذَالقُلُوب تَمِلّ كما تَمِلُّ الاَبدان فَابْتَغُوا لَها طَرائف»این دلها همچون بدن‌ها خسته میشوند. پس آنها را با تازههای حکمت راحتی بخشید».

روح بشر نیازمند لطایف است تا تلخی، سنگینی و خشکی مطالب جدّی و روزمرّه را از بین ببرد و با نمک شوخطبعی و ملاحت به عرصهای شیرینتر از زندگی وارد شود. این عرصه اگر چه گاه تلخ و هشدار دهنده است، امّا نکته یا نکاتی از زندگی حقیقی انسانها را در بر دارد که علاوه بر اقناع حسّ زیبایی دوستی و ایجاد فرح و انبساط خاطر چيزي را نیز به او میآموزد:

«عربی را گفتند: تو پیر شدهای و عمری تباه کرده‏‏ای؛ توبه کن و به حج رو. گفت: پول سفر حج ندارم. گفتند: خانه ‏ات را بفروش و هزینه‏ ی سفر کن. گفت: چون بازگشتم کجا نشینم؟ و اگر باز نگردم و مجاور کعبه مانم، خدایم نمی‌گوید ای احمق! چرا خانه‏ ی خود بفروختی و در خانه‏ ی من منزل گزیدی؟

«مردی را که دعوی پیغمبری می‏کرد، نزد معتصم آوردند. معتصم گفت: شهادت می ‏دهم که تو پیغمبر احمقی هستی. گفت: آری! از آن جا که بر قومی چون شما مبعوث شده ‏ام».(هزار سال نثر پارسی، ج2،ص9-998به نقل از رساله‌ي دلگشا از عبيد زاكاني)

در دو مثال بالا، اوّلی استطاعت در حج را یادآور می‏شود و از مستطیع تعریفی ارائه می‏ دهد و دومی به حدیث «‌اَلنّاسُ علی دینِ مُلُوكِهِم» اشاره می‏ کند.

امّا در طنز چه چیزی است که ما را به خنده وا‌می ‏دارد؟ به عبارت دیگر، چه عاملی طنز را به وجود می‏آورد؟ واقعیت این است که حکایت‏ های طنز‌آمیز، اگر‌چه از زندگی روزمرّه‏ ی انسان‏ ها برگرفته شده ‏اند، نوعی غافل‏گیری در مخاطب ایجاد می‏ کنند. ساختار اکثر لطیفه ‏ها از یک گفت‌و‌گوی عادّی شروع می‏ شود و سرانجام به یک پاسخ غیر‌منتظره ختم می‏ گردد؛ پاسخی که مخاطب توقّع شنیدن آن را ندارد:

«کلی از حمّام بیرون آمد. کلاهش دزدیده بودند. با حمّامی ماجرا [= دعوا ] می‏کرد. حمّامی گفت: تو این‌جا آمدی کلاه نداشتی. گفت: ای مسلمان! این سر از آن سرهاست که بی کلاه به راه توان برد؟» (هزار سال نثر فارسی، به نقل از رساله‌ي دلگشا، عبيد زاكاني،ص 1000)

قاعده‏ های ثابت زندگی ما باعث می‌شود تا مسایل را از بعد خاصّ خودمان ببینیم و همین که کسی عکس یا خلاف آن را باز نمایاند چون برای ذهن ما شناخته شده نیست، ممکن است موجب خنده، شگفتی، و در برخی موارد، ترس ما بشود. نقد اوضاع فرهنگی و اجتماعی انتقاد از شرایط اقتصادی یا سیاسی و یا  انگشتگذاشتن روی مسایل اخلاقِ فردی می ‏تواند دست مایه ‏ای برای خلق یک شوخ طبعی باشد.

«درِ خانه‏ ی حجّی [= حاجی] را بدزدیدند. او برفت و درِ مسجدی برکند و به خانه می‏ برد. گفتند: چرا درِ مسجد برکنده ‏ای؟ گفت: درِ خانه‏ ی من دزدیده اند و خدا این دزد را می‏ شناسد. دزد را به من سپارد و درِخانه‏ ی خود بازستاند. (همان،ص1004)

گاه عنصر خنده ‏آور میان اجزای یک لطیفه عدم شباهت بین دو چیز است. به عبارت دیگر، جمع کردن دو چیز که عقلاً با هم قابل جمع نیستند می‏ تواند موجب خنده بشود. ممکن است فرد خسیسی را حاتم‌طایی بنامیم و یا ترسویی را شیر خطاب کنیم که این موارد از باب نیشخند است و تضاد بین آن ‏‏ها سبب خنده می ‏شود. بنابراین کنار هم گذاشتن دو چیز متضاد یا متناقض و معنی گرفتن از آن‏ ها از دیگر عوامل ایجاد طنز است.

این اجتماع نقیضین در رفتار بیرونی ما انسان‏ هاست که موجب خنده می ‏شود و وقتی که به صورت حکایت، قصه یا فیلم نوشته و تصویر می‏شود آینه ‏ای در برابر خود ما قرار می‏ دهد تا آن‌چه را هست و نمی‏ بینیم بهتر ببینیم و درصدد اصلاح آن برآییم. هدف طنز نیز بیش از هر چیز همین است؛ نمایش و بزرگ‌نمایی عملِ انسان‏ ها برای آموزش درستی و راستی و اصلاح نادرستی و كژی در رفتار آدم‏ ها. طنز روشی است که موجب نمایش بی‏ تناسبی چیزها می‏ شود؛ آمیزه ‏ای از چیزهایی که باید باشد و نیست! و نباید باشد و هست که نتیجه ‏ی آن انتقادی عقلانی از شرایط نامطلوب موجود است.

طنز در روزگار گذشته ی ملّت ایران در میان دیگر گونه‏ های ادبی جلوه‏ ای ویژه دارد. در آثار نویسندگان و شاعران بزرگی چون فردوسی با داستان‏ هایی مانند لُنبک آبکش و بهرام گور، سعدی با حکایت‏ های گلستان، عبید زاکانی با مجموعه‏ های رساله‏ ی دلگشا و موش و گربه و حافظ با غزل‏ های انتقادی رندانه ‏اش از اين روش براي بيان حرف‌هاي جدّي خود ياري گرفته‌اند.

پس از آن با رویش دوباره‏ ی طنز سیاسی و اجتماعی در عصر مشروطیت کار طنز در عرصه‏ ی نظم و نثر فارسی رونق ویژه ‏ای یافت. اشعار طنز سید اشرف‌الدین گیلانی (نسیم شمال) و علّامه علی اکبر دهخدا از نمونه ‏های بارز طنز در این دوران است.

از سيد اشرف‌الدين گيلاني:

دست مزن! چشم، ببستم دو دست                  راه مرو! چشم، دو پایم شکست

حرف مزن! قطع نمودم سخن                           نطق مکن! چشم ببستم دهن

هیج نفهم! این سخن عنوان مکن!                   خواهشِ بی فهمی انسان مکن

لال شوم، کور شوم، کر شوم                         لیک محال است که من خر شوم

چند روی همچو خران زیر بار                            سر ز فضای بشریت بر آر                    (رزمجو،انواع ادبي،هزل،هجو)

این قصّه پیش و پس از انقلاب اسلامی هم سر دراز دارد؛ به گونه ‏ای که در هر دو دوره، به ویژه در سال‌های اوّلیه‏ ی پس از انقلاب نشریاتِ ویژه‏ی طنز، رشد قابل ملاحظه‏‌ای یافتند، امّا تعداد اندکی از آن‏ ها تا سال‏ ها بعد باقی ماند و توانست به حیات خود ادامه دهد که معروف ‏ترین آن‏ ها مجله ‏ی «گل آقا» بود.

هم‌چنین طنز معاصر، علاوه بر حضور در قالب‏ های نوشتاری [نظم و نثر] به شکل نمایش نیز متبلور شده که نمایش‏نامه‏ ها و فیلم‏ های طنز سینمایی و تلویزیونی از این دسته ‏اند تا جایی که رشد بی رویّه ‏ی این نوع طنز تصویری در سال‏ های اخیر موجب کم‏رنگ شدن گونه ‏های دیگر آن در کشور شده است.

از آن جا که هدف ما در این مقاله، بیشتر آشنایی با شیوه‏‏ های نگارش طنز است، از سایر مسایل مهمّ این مقوله چشم‏ پوشی میِ‏ کنیم و در پایان تنها چند سؤال از خواننده ‏ی محترم و به ویژه خوانندگان مسئول می پرسم که پاسخ به آن‏ ها در ذهن اندیشمند شما می‏ تواند تکمیل کننده‏ ی این بحث باشد:

1.در طنز امروز، به ویژه طنزهای تلویزیونی مانند «قهوه‌ي تلخ» و یا «خنده بازار» تا چه حد مضامین انتقادی با هدف آموزش و تربیت نیروی انسانی جای داده شده است؟

2.آیا این گونه طنز در حدّ شعور مخاطب امروز آن یعنی ملّت ایران هست؟

3.آیا مضامین مطرح‌شده در آن موجب جلوگیری از خطاها و اشتباهات مردم می ‏شود و موجب ارتقاء اخلاقی، فکری و فرهنگی آنان است؟

4.و آیا این طنزها با مسایل اخلاقی و شرعی اسلام و حتّی عرفی ملّت ایران هماهنگی دارد؟

تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 20


تعداد امتیازات: (0) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (1926)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort