نكات كليدي درآيهي مباهله / نسرین هژبری
از نشانه هاي عشق خدا به بندگان آن است كه حجاب ها را از قلبش بر مي گيرد، او را توان رسيدن به قرب الهي ميدهد و گاه چنان با انواع بلاها روحش را آب ديده مي سازد كه باطنش از غير خدا تطهير مي شود. چنين بندهاي از درياي رحمت الهي سيراب شده و لايق جانان ميگردد. به شهادت تاريخ، پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله) و خاندان مطهرش تنها مصداق های نفوس مطمئنّه اند كه نداي «ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» خطاب به آنان نازل شد. پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) نمونه ي مجسّم رحمت الهي در زمين است، او ماه تابان آسمان ولايت است و وصي عظيم الشأن او، علي بن ابي طالب، به منزلهي نيمهي پنهان اين وجود مبارك است. چنان كه قرآن عزيز مي فرمايد: «فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ (آل عمران/61)
در اين گفتار، هم نوا با حديث منزلت، يوم الدّار، غدير، ثقلين،آيهي ولايت، تطهير و... بار ديگر نداي حقّانيت مولايمان را با تفسير آيه ي مباهله در گوش زمان فرياد ميزنيم. در اين مقالهي كوتاه، به اختصار نكات كليدي دربارهی تفسير این آيهي شريفه و شأن نزول آن را از ديدگاه علماي شيعه و سنّي بررسي كرده، سپس به سه شبههی مهم در آيهي فوق پاسخ ميگوييم.
تفسير آيهي مباهله (آل عمران/61):
«هرگاه بعد از علم و دانشي كه (درباره ي مسيح) به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت ميكنيم شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار مي دهيم».
مباهله از مادّهي «بهل» به معناي رها كردن و قيد و بند را از چيزي برداشتن است، و «ابتهال» در دعا به معناي تضّرع و واگذاري كار به خداست و اگر آن را گاهي به معناي هلاكت و لعن و دوري از خدا گرفته اند، به اين دليل است كه رها كردن و واگذار كردن بنده به حال خود هلاكت او را به دنبال دارد. در اين آيه، مباهله به معناي نفرين كردن دو نفر به يكديگر است؛ به اين معنا كه افرادي كه در مسألهي مهم مذهبي اختلاف دارند در يك جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع كنند و از او بخواهند كه دروغگو را رسوا سازد.
در آيهي فوق خداوند به پيامبر(صلّي الله عليه و آله) دستور داد اينك كه منطق و استدلال كارساز نيست و مسيحيان نجران هم چنان بر الوهيت مسيح و انكار دلايلي كه بر حقّانيت پيامبر(صلّي الله عليه و آله) در كتب آن ها آمده پافشاري مي كنند و حاضر به اسلام آوردن نيستند دعوت به مباهله كن و به آنها بگو: «ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت مي كنيم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت ميكنيم شما هم از نفوس خود دعوت نماييد، آنگاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم».
واضح است كه هدف مباهله اين نيست كه افرادي دور هم جمع شوند و نفرين كنند و سپس پراكنده گردند بلكه منظور اين است كه دعا و نفرين اثر خود را عملاً آشكار كند و دروغگو فوراً به عذاب گرفتار شود.
از اين جهت در روايات اسلامي وارد شده زماني كه پاي مباهله به ميان آمد نمايندگان مسيحيان نجران از پيامبر (صلّي الله عليه و آله) مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند. نتيجه ي مشاوره ي آنها اين بود كه اگر محمّد با سر و صدا و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد و اگر با افراد محدودي از نزديكان و فرزندان خردسالش به ميعادگاه آمد بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهلهي با او بپرهيزيد كه خطرناك است. زماني كه به ميعادگاه رفتند مشاهده كردند پيامبر، فرزندش حسين را در آغوش دارد و دست حسن را در دست گرفته و علي و فاطمه همراه او هستند و به آنها سفارش مي كند هرگاه من دعا كردم شما «آمين» بگوييد. مسيحيان با ديدن اين صحنه وحشت كرده و از مباهله خودداري كردند و حاضر به «مصالحه» شدند و به شرايط «ذمّه» تن دادند.
عظمت اهل بيت (عليهمالسّلام) از زبان اهل تسنّن:
«مفسّران در اين مسأله اتّفاق نظر دارند كه «أبنائنا» در آيه ي مذكور، اشاره به حسن و حسين، «نسائنا» اشاره به فاطمه و «انفسنا» اشاره به علي دارد». (قاضي نورالله شوشتري46/3) سپس در پاورقي كتاب مزبور در 30 صفحه نام و مشخّصات كتب 60 تن از بزرگان اهل سنّت را كه تصريح كرده اند آيه ي مباهله در شأن اهل بيت عليهم السّلام نازل شده است، به طور مشروح آورده است. تعدادي از شخصيت هاي سرشناسي كه اين مطلب از آن ها نقل شده است عبارتند از:
1-مسلم بن حجّاج نيشابوري(120/7) 2- احمدبن حنبل (185/1)، 3- طبري (192/3)، 4- حاكم (150 /3)، 5- حافظ ابو نعيم(ص297)، 6- واحدي نيشابوري (ص 74)، 7- فخر رازي (85/8) ، 8- ابن اثير (470/9)، 9- ابن جوزي(ص 17)، 10- قاضي بيضاوي (22/2) ، 11- آلوسي(167/3) ، 12- طنطاوي(120/2)، 13- زمخشري(193/1)، زمخشري گويد: «اين قويترين دليلي است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مي كند». (ضمن پاسخ به شبههي سوّم متن سخنان دانشمندان اهل سنّت را درباره ی این آيه بيان خواهيم كرد). 14- حافظ احمدبن حجر عسقلاني (503/2) ، 15- ابن صبّاغ (ص108)، 16- قرطبي(104/3)
تفسير آيه از ديدگاه شيعيان:
سيد هاشم بحراني از كتاب صحيح مسلم«باب فضایل علي بن ابي طالب» نقل ميكند: «روزي معاويه به سعدبن ابيوقاص گفت: چرا ابوتراب (علي عليهالسّلام) را دشنام نمي دهي؟ گفت: «از زماني كه به ياد سخن پيامبر(صلّي الله عليه و آله) افتادم از اين كار صرفنظر كردم. هنگامي كه آيه ي مباهله نازل گرديد پيامبر(صلّي الله عليه و آله) تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد و سپس فرمود: «اللّهم هؤلاء اهلي» «خدايا اين ها خاصّان نزديك من هستند».
در كتاب «عيون اخبارالرّضا» درباره ی مجلس بحثي كه در دربار مأمون تشكيل شده بود مينويسد: «امام علي بن موسي الرضا (عليه السّلام) فرمود: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه ي مباهله مشخّص ساخته است و به پيامبرش چنين دستور داده: «فَمَنحَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِين...» و به دنبال نزول اين آيه پيامبر (صلّي الله عليه و آله)، علي و فاطمه و حسن و حسين را با خود به مباهله برد... اين مزيّتي است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت پيشي نگرفته است و فضيلتي است كه هيچ انساني به آن نرسيده و شرفي است كه قبل از آن هيچ كس از آن برخوردار نبوده است.(349/1) در ساير تفاسير نيز از قبيل تفسير برهان و تفسير عياشي و هم چنين در بحارالانوار رواياتي به همين مضمون نقل شده است كه همه شاهد بر اين مطلب هستند كه آيه در حقّ اهل بيت نازل گرديده است.
پاسخ به شبهات آيهي مباهله:
1-چگونه ممكن است منظور از ابنائنا (فرزندان ما) حسن و حسين عليهماالسّلام باشند در حالي كه ابناء جمع است و جمع بر دو نفر گفته نمي شود و چگونه ممكن است منظور از نساءنا كه معناي جمع دارد تنها فاطمه ي زهرا (عليهاالسّلام) باشد و هم چنين منظور از انفسنا تنها علي (عليه السّلام) باشد؟
پاسخ: الف) به كار بردن «صيغهی جمع» بر «مفرد» يا بر «تثنيه» در قرآن و غير قرآن از ادبيات عرب و حتّي غير عرب بسيار ديده مي شود. زيرا اغلب به هنگام بيان يك قانون يا تنظيم عهدنامه يا سندي حكم به صورت كلّي نوشته مي شود و مسئول اجرا را امضاكنندگان عهدنامه و فرزندان آنها معرّفي ميكنند در حالي كه ممكن است هر كدام تنها يك فرزند داشته باشند. يعني در مرحله ي قرارداد گاهي الفاظ به صورت جمع آورده ميشود تا بر همه ي مصاديق تطبيق کند ولي در مرحله ي اجرا ممكن است مصداق منحصر به يك فرد باشد و به عبارتي مصداق فرزندان و زنان خاصّ خاندان پيامبر (صلّي الله عليه و آله) و تمام كساني كه جان او بودند علي(عليه السّلام)، زهرا (عليهاالسّلام) و حسنين (عليهماالسّلام) بودند.
ب) در آيه ي 173 آل عمران آمده است: « الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ» كساني كه مردم به آنها گفتند دشمنان براي حمله به شما اجتماع كرده اند، از آنها بترسيد. در اين آيه منظور از «النّاس» (مردم) طبق تصريح مفسّران تنها نعيم بن مسعود است كه از ابوسفيان اموالي گرفته بود تا مسلمانان را از قدرت مشركان بترساند.
در همين سوره در آيهي 181 آمده است: «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريق».«خداوند گفتار كساني را كه ميگفتند: خدا فقير است و ما بينيازيم و از ما مطالبه ي زكات كرده است! شنيد»؛
ج) از آن جا كه جريان مباهله و اختصاص آيات به پنج تن اهل كساء در روايات شيعه و سنّي يك سان نقل شده است، خود گواه محكمي بر صحيح بودن شأن نزول مذكور دارد و ايراد مذكور تنها بر شيعه وارد نيست بلكه همه ي دانشمندان مسلمان بايد پاسخگو باشند.
د) گاهي اطلاق كلمهي جمع بر مفرد به عنوان بزرگ داشت نيز به كار رفته است؛ چنان كه دربارهي حضرت ابراهيم (عليه السّلام) مي خوانيم: «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكين». «ابراهيم امّتي بود خاضع در پيشگاه خدا» ( نحل /120) در اين آيه كلمهي امّت كه اسم جمع است بر يك فرد اطلاق شده است. (مكارم شيرازي، 445/2)
1-چگونه نسبت فرزندان فاطمه (عليهاالسّلام) به پيامبر (صلّي الله عليه و آله) ميرسد؟
براي پاسخ به اين سؤال به دو آيه مي توان استشهاد كرد:
الف)«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ. وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ» «و هدايت كرديم از فرزندان ابراهيم و يا نوح، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسي و هارون و زكريا و يحيي و عيسي و الياس كه همهي آنها از صالحان بودند»( انعام 84 و 85). چگونه عيسي (عليه السّلام) در آيه ي كريمه در زمرهي فرزندان انبياء به شمار آمده است، در حالي كه عيسي (عليه السّلام) پدر نداشت؟ آيا انتساب او به انبياء عليهم السّلام غير از طريق مادرش حضرت مريم (عليهاالسّلام) بوده است. اين استدلالي است كه امام موسي كاظم (عليه السّلام) در برابر سؤال هارونالرّشيد به كار برد و ثابت نمود كه فرزند فاطمه (عليهاالسّلام) است. امام باقر (عليه السّلام) نيز در برخورد با حجّاج به همين آيه استدلال نمودند.
ب) هم چنين امام موسي كاظم (عليه السّلام) براي اثبات اين موضوع كه فرزند پيامبر (صلّي الله عليه و آله) است آيه ي مباهله را گواه گرفتند.
طبق نقل علماي شيعه و سنّي در جريان مباهله ي پيامبر (صلّي الله عليه و آله) حسنين را به همراه خود آورد؛ پس منظور از پسران پيامبر (صلّي الله عليه و آله) حسنين (عليهماالسّلام) هستند، چنان كه فخر رازي مفسّر بزرگ اهل سنّت در تفسير آيهي 85 سورهي انعام مي گويد: «به اين دليل حسنین فرزندان پيامبرند» و در تفسيرش مينويسد: «اين آيه (مباهله) نشان ميدهد كه حسن و حسين كه درود بر آن دو، دو پسر پيامبر (صلّي الله عليه و آله) هستند. درود و آفرين خدا بر او، زيرا در اين جا گفته است كه پسرانش را بخوانيد و آن گاه حسن و حسين را خوانده، پس آن دو بايد پسر او باشند» و آن چه اين برداشت را استوار مي كند، سخن خدايیست که برتر از پندار است. در سوره ي انعام «و از فرزندان او داوود است و سليمان تا آن جا كه گويد: و زكريا و يحيي و عيسي و ...» ميدانيم كه پيوند عيسي (عليه السّلام) با ابراهيم (عليه السّلام) كه درود بر او باد تنها از راه مادر بود نه پدر. بنابراين پسر دختر را هم ميتوان پسر ناميد و خدا داناتر است».
هم چنين پيامبر (صلّي الله عليه و آله) فرمود: «جبرئيل من را خبر داد كه اين پسرم (حسين) كشته مي شود» (حاكم 177/3). و فرمود: «اين فرزند من (حسين)، در گوشه اي از سرزمين عراق كشته خواهد شد (ابونعيم،202/3) و فرمود: «يا علي تو برادر مني و پدر فرزندانم» (حاكم، 177/3).
3-اگر آيهي مباهله به ادّعاي شيعيان دلالت بر اتّحاد نفساني علي (عليه السّلام) و پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ميكند لازم است كه محمّد (صلّي الله عليه و آله) و علي(عليه السّلام) هر دو پيغمبر باشند و وحي بر هر دو نازل شود؟
پاسخ: چنان كه قبلاً اشاره كرديم به شهادت كتاب های معتبر شيعه و سنّي جملهي «انفسنا» اشاره به علي (عليه السّلام) دارد و از همين جمله اتّحاد نفساني بين پيامبر و علي (عليهم السّلام) ثابت مي شود و چون اتّحاد حقيقي ميان دو نفس محال است قطعاً مراد از اتّحاد نفساني، اتّحاد مجازي است و اتّحاد مجازي بيانگر اين معناست كه هر دو نفس در جميع كمالات با هم مشتركند؛ اگر آن كمالاتي كه با دليل تنها براي يكي از آن دو نفر ثابت شده است نبوّت و نزول وحي مخصوص پيامبر (صلّي الله عليه و آله) است و ما علي (عليه السّلام) را در اين خصوصيت با پيامبر (صلّي الله عليه و آله) شريك نميدانيم.
گواه ما بر اين اتّحاد بار ديگر نقل از كتب معتبر علماي اهل سنّت است. امام احمد بن حنبل در مسند و ابن مغازلي فقيه شافعي در مناقب و موفّق بن احمد خطيب خوارزم در مناقب نقل مينمايند كه رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله) پیوسته مي فرمود: «علي از من است و من از علي هستم هركس او را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و كسي كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است».
شيخ سلمان بلخي حنفي باب 7 ينابيع المودّه را اختصاص به اين موضوع داده است به اين عنوان كه «علي كرم الله وجهه مانند نفس رسول الله است و پيامبر (صلّي الله عليه و آله) فرمود: «علي از من است و من از علي هستم». در اين باب 24 حديث ازراههای مختلف و الفاظ متفاوت از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) نقل مي كند كه فرمود: «علي به منزلهي نفس من است و در آخر باب حديثي از مناقب جابر نقل ميكند كه گفت شنيدم از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) كه فرمود: در علي خصالي هست كه اگر يكي از آن ها براي مردي بود کافی بود براي فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده هاي آن حضرت درباره ي علي از قبيل : «هر كس من مولاي او هستم، علي مولاي اوست (اولي به تصرف در امر او)، علي نسبت به من مانند هارون است نسبت به موسي، علي همانند نفس من است، جنگ با علي جنگ با دشمن خداست... گروه و جمعيت علي گروه و جمعيت خدا و گروه دشمنان علي گروه شيطان است، علي قسمت كننده ي بهشت و دوزخ است، شيعيان علي رستگاران روز قيامتاند».
نكتهي مهمّي كه از اتّحاد نفساني پيامبر(صلّي الله عليه و آله) و علي (عليه السّلام) طبق آيهي شريفه ي مباهله استفاده مي شود اين است كه: چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله) افضل بر انبياء است علي (عليه السّلام) هم افضل از آن ها مي باشد اين مطلب در آثار اهل سنّت از قبيل احياءالعلوم امام غزّالي، شرح نهج البلاغهي ابن ابي الحديد معتزلي، تفسير امام فخر رازي، تفسير جارالله زمخشري و بيضاوي و نيشابوري و ديگران از علماي اهل سنّت ذكر شده است كه آن حضرت فرمودند: «علماي امّت من مثل و مانند انبياي بنياسرائيل هستند». در خبر ديگر فرموده است: «علماي امّت من افضل و بهتر از انبياي بني اسرائيل هستند». حال بايد تصديق كرد جايي كه علماي اين امّت به واسطه ي آن كه علمشان از سرچشمهي علم محمّدي (صلّي الله عليه و آله) است مانند يا افضل از انبياي بني اسرائيل هستند، حتماً علي بن ابي طالب (عليه السّلام) كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) در موردش فرمود: «من شهر علمم و علي در آن شهر است و من خانهي حكمتم و علي دروازهي آن ميباشد»، (طبق گفته ي علماي اهل سنّت) افضل از انبيا ميباشد (سلطان الواعظين شيرازي ، صص 473-470).
در اين مقاله به پاسخ اين سه شبهه بسنده مي كنيم و اميد داريم كه اين تلاش اندك در ميان مظلوميت مولايمان، روشنگر راه حق جويان باشد.
منابع
آلوسي، روح المعاني، مصر، چاپ منيريه.
ابن اثير، جامع الاصول، مصر، چاپ سنه المحمديه، 606 هـ .
ابن جوزي، تذكره الخواص، اصدار مكتبه نينوي الحديثه، تهران، 654 هـ .
ابن صباغ، الفصول المهمه، چاپ نجف، بي تا.
اميني، الغدير، قم، مؤسسه ي ميراث نبوت، 1430هـ .
حافظ ابونعيم اصفهاني، دلائل النبوه، المكتبه العربيه، حلب، 1390 هـ .
حافظ احمد بن حجر عسقلاني، الاصابه، مصر، چاپ مصطفي محمد، بي تا.
حجاج نيشابوري، مسلم بن، صحيح مسلم، مصر، چاپ محمد علي صبيح، بي تا.
حويزي، تفسير نورالثقلين، قم، مؤسسهي اسماعيليان، بي تا.
زمخشري، تفسيركشاف، مصر، چاپ مصطفي محمد، بي تا.
سلطان الواعظين شيرازي، شبهاي پيشاور، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا.
شوشتري، قاضي نورالله، احقاقالحق، عالم الكتب، بيروت، 1287 هـ .
شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1404 هـ .
طنطاوي، تفسيرالجواهر، مصر، چاپ مصطفي البابي الحلبي، بي تا.
عياشي، تفسير عياشي، بيروت، دار احياء للتراث العربي، بي تا.
فخر رازي، تفسير كبير، بيروت، دار احياء التراث العربي، 606 هـ .
قاضي بيضاوي، تفسير بيضاوي، مصر، چاپ مصطفي محمد، بي تا.
قرطبي، الجامع الاحكام القرآن، مصر، 1936.
مجلسي، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1403 هـ .
مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1353 .
نيشابوري، حاكم، مستدرك علي الصحيحين، بيروت، چاپ حيدرآباد (كن)، 1411.
واحدي نيشابوري، اسباب النزول، مصر، چاپ الهنديه، بي تا.