دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
جمعه, 10 فروردین,1403

برگی از دفاع مقدس


برگی از دفاع مقدس

خاطراتی از نوآوری و تولید در اسارت

* در اردوگاه هر اتاقی یک قرآن داشت. نفهمیدیم چی شد که یک نهج البلاغه بین قرآن‌ها پیدا شد. گفتیم می‌آیند و می‌برندش. قرار بر این شد که حفظش کنیم. ورق ورقش کرده و بین بچه‌ها پخش کردیم. به هر نفر چهار، پنج خط می‌رسید که حفظ کند. سهم من چند خط از صفحه‌ی 254 بود یک شب تا صبح توانستیم هر چه حفظ کردیم روی کاغذهایی که از مقوای تاید درست کرده بودیم بنویسیم. بعدها هرکس صفحه‌ی نهج البلاغه خودش را به دیگران یاد داد. چند نفر حافظ نهج البلاغه شدند.

* قوطی‌های خالی تاید را دو روز توی آب می‌خواباندیم. ورق ورق می‌شد ورقه ها را می زدیم به دیوار تا خشک شود. یک دفترچه‌ی 18 برگی می‌شد یعنی رکورد، 18 برگ بود.

* روی یک تخته چوب یا مقوا مشمع می‌کشیدیم و محکم می‌بستیم خمیر ریش و روغن را قاطی می‌کردیم و می‌مالیدیم به آن. چرب و سفید بود. با چوبی که شکل قلم نی‌اش می‌کردیم یا یک دسته قاشق روی آن می‌نوشتیم. مشمع که بلند می‌کردیم نوشته‌ها پاک می‌شد (آزاده‌ی سرافراز سید ناصر حسینی پور).

 * می‌گویند آدم اگر چیزی لازم داشته باشد، هر طور باشد، فراهم می‌کند؛ راست می‌گویند. لباس‌هایمان کهنه بود. تا به جایی می‌گرفت، پاره می‌شد. شلوار یکی از بچه‌ها پاره شده بود. لباس بهمان نمی‌دادند. سوزن و نخ هم نمی‌دادند. می‌گفتند: ممنوع است، نمی‌شود. یک سنجاق قفلی داشتیم. نوکش را کج کردیم. شد مثل قلاب. مانده بودیم نخ از کجا بیاوریم. چهار تا پتوی سربازی به ‌ما داده بودند که می‌انداختیم زیر و رویمان. از گوشه‌ی همان‌ها، نخ می‌کشیدیم و با قلابمان می‌دوختیم (آزاده‌ی سرافراز معصومه آباد).

 * لباس زندان برای همه شلوار بود و پیراهن مردانه. زن و مرد هم نداشت. گفتیم: این‌ها را نمی‌پوشیم. یک سال و نیمی که اردوگاه الرشید بودیم، همان لباس‌هایی را می‌پوشیدیم که موقع دستگیری تنمان بود. پاره شده بود. وصله کرده بودیم. تکه‌های پلاستیک را با نخ پتو دوخته بودیم روی پارگی‌ها. اردوگاه که رفتیم، صلیب سرخ برایمان پارچه آورد. اردوگاه دیگر مثل الرشید نبود که سوزن هم نداشته باشیم. حتی چرخ خیاطی هم بود. برای خودمان لباس می‌دوختیم (آزاده‌ی سرافراز معصومه آباد).

 * بالاخره مادر راضی شد و او مرا با خودش برد. بعدها دوستانش گفتند: آقا عبدالله چه راحت خانمش را بدون سور، فقط با گز و شیرینی برداشت و رفت. شیراز که رسیدیم، رفتیم مهمانسرایی که یک عده روحانیون دیگر هم با خانواده‌هایشان آنجا بودند. زندگی‌مان با یک اتاق کوچک که دستشویی و حمام داشت، بدون آشپرخانه شروع شد. وقتی رسیدیم، وسایل اتاق را کمی جابجا کردم. ریخت و پاش‌ها جمع شد. گفت زن داشتن، عجب چیز خوبی است. من اصلاً فکر نمی‌کردم. همین وسایل را اگر جور دیگری بچینم بهتر است (شهید شیخ عبدالله میثمی).

منابع

1. ساده زیستی؛ سیره‌ی شهدای دفاع مقدس (22)، تهران، مؤسسه‌ی فرهنگی هنری قدر ولایت، 1388.

2. قلی پور اسکویی، لیلی؛ اسارت15، تهران، روایت فتح، 1382.  

3. مصلح‌زاده، فاطمه؛ روزگاران، کتاب بانوان آزاده، ج21، تهران، روایت فتح، چاپ دوم، 1388.

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 38


تعداد امتیازات: (0) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (856)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort