دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
شنبه, 01 اردیبهشت,1403

یکی بود یکی نبود...
سیده عالمه هاشمی داشتم قصه‌‌ی حضرت موسی را برای پسر 6 ساله‌ام تعریف می‌کردم. رسیدم به آن جا که خداوند به مادر حضرت موسی ع الهام کرد که فرزندش را در صندوقچه‌ای بگذارد و به رود نیل بیندازد. پسرم با حیرت گفت: مادرش این کار رو کرد؟ سرم را با ناراحتی تکان دادم. گفت: بعدش چی شد؟ گفتم: خدا بهش قول داد که پسرش رو به آغوشش برمی‌گردونه. پسرم با حیرت بیشتر گفت: برگردوند؟ با خوشحالی سرم را تکان دادم. پسرم نفس راحتی کشید و با شعف گفت: می‌دونستم خدا زیر قولش نمی...    ادامه »
حوزوی یعنی...
مینا قربانی گلخطمی صرف کردم حوزه را معنا برایم باز شد  حوزه با عشق علی در جان من دمساز شد در گمانم کار حوزه ساده بود  صرف فعل و فاعل آماده بود راه اما مشکل و دشوار شد  با ورودم راه هم بسیار شد حوزه یعنی راه را هموار کن کوله بارت را ز خوبی بار کن حوزه یعنی اتفاق تازه ای حوزه یعنی عشق پر آوازه ای حوزوی یعنی ز جا برخاستن حوزوی یعنی ز سستی کاستن حوزوی یعنی ولایت زنده است حوزه با عشق علی پاینده است  حوزوی یعنی که طاهایی شدن حوزوی یعنی مسیحایی شدن  حوز...    ادامه »
فاطمه سلام الله علیها الگوی زنان دوعالم
آب دریــــا را اگـــر نتــوان کشیـــد پــس به قــدر تشنگی باید چشیــد قسم به لیلۀُ‌المبارکه که فاطمـــه است برای درد و غمش نام علی خاتمه اســت قسم به آیه‌ی تطهیر علـــت خلقـــــت بُوَد وجـــود بی‌نظیـــر مـــادر عتـــرت سلاله‌ی نبوی از درونشــان جاریســـت  یقین بدان به دو عالم چنین نگاری نیست همان کسی که دست او پیمبرش بوسید به جای عطر بهشت عطر دخترش بویید گمان مبر که بوسه را دلیل عاطفه بـــود که علت حقیقی‌اش کمال فـاطمه بــود چنین بُود نگـ...    ادامه »
طرحی نو دراندازیم
فاطمه اکبری نزدیک غروب بود. پولی برای خرید نان خالی هم نداشتم. ظهر به بچه‌هایم نان و شربت قند داده بودم. بچه‌ها گرسنه شده بودند و دورم می‌چرخیدند. اشک چشم‌هایم را تر کرده‌بود و من برای این که بچه‌ها گریه‌ام را نبینند به سمت شیرآب رفتم و وضو گرفتم. باید کاری می‌کردم. یک تکه کاغذ برداشتم و روی آن نوشتم: من و فرزندانم گرسنه هستیم و پولی برای خرید نان نداریم. اگر امکان دارد به ما کمک کنید. همسرم یک سالی بود که به رحمت خدا رفته‌ بود و در این مدت نه می&zwn...    ادامه »
می‌رسد ز ره...
طاهره موسوی گرمارودی ناگهان خزان گشتی، ای بهارکوتاهم از برم نهان گشتی، ای نگار دلخواهم بعد ازین من و هجران، بعد ازین من و حرمان صبح من شب تار و در خسوفی‌ای ماهم! بغض و غم گلوگیرم، از حیات خود سیرم کاشکی رسد برلب، جان به همره آهم خانه بیت الاحزان شد، جمع ما پریشان شد رفتی و به‌ جای تو، غربت است همراهم دیگرم انیسی نیست، تا که درددل گویم لاجرم ز تنهایی، سرنهاده بر چاهم رفتی و نخواهد رفت، تا ابد زِ یاد من اشک‌های سوزانت، خاطرات جانکاهم منتظر بمان زهرا، می‌رسد ز ره مه...    ادامه »
زیارتی للامام الرضا ع
سمیرة علی الخلفی من تونس مدینة مشهد ابتسم لی ثغرها و أشرق بوجهی بهائها و أنا التی خلتها سوداءا یعم الحزن سمائها یطیب العیش فیها و تحتضن بعشق احبائها لم أری غیر فرحة الزوار بعین رغم بکائها ینهمر الدمع منها غزیرا یتناثر فی أرجائها ینادون سید المکان و الزمان الراقد بأحشائها یا امام الرضا ع توسلت بک عند المجیب لحاجتی فسارع بإعطائها سجدت له بمقامک الطاهر و اللهفة لم اقدر علی اخفائها لامست ترحابک بی و باحبابی و نلنا من الکرامة سخائها اشتاق لزیارتک فالحنین متواصل و الروح لم تمل من رجا...    ادامه »
بیا که همدم ِ این نوبهار باید بود
  نگاهی سروده بود سفید بود                                                                              &nbs...    ادامه »
 "خدیوهشتم"
 "خدیوهشتم"     زچه شادمانم امشب؟ زچه نغمه خوانم امشب؟ زچه رنگ غم زدوده ز دل و ز جانم امشب؟   زچه مرغ خسته دل به طرب بدیهه خوان شد؟ زچه جان پرملالم به نشاط میهمان شد؟   زچه شاخه گل فشاند؟ زچه جو ترانه خواند؟ زچه باد، پای کوبان،  همه جا خبر رساند؟   زچه می‌دمد بنفشه به کنار بوستان‌ها؟ زچه عندلیب خواند سرشاخه داستان‌ها؟   زچه می‌رسد به گوشم نغمات آسمانی؟ به مشامم از چه آید نفحات لا مکانی؟   ز چه شد فضا معطر زشمیم...    ادامه »
قصه‌هایی برای بیدار شدن
عالمه هاشمی ـ وای قیمت این بلوز خیلی مناسبه! می‌خرمش. خانم لطفاً اون بلوز یشمی یقه‌دار رو برام بیارین... مریم بلوز را خرید و رفت خانه. همین که رسید، آن را پوشید و به همسرش، امید نشان داد. امید گفت: رنگش خیلی قشنگه، بهت میاد. مریم با خوشحالی خودش را توی آینه انداز و برانداز می‌کرد که یاد اسب شیشه‌ای قشنگی افتاد که همان شب خریده بود. با عجله رفت سراغ کیفش. روزنامه پیچ‌های دور اسب را باز کرد و به امید گفت: این یکی چطوره؟ امید، اسب را در دستانش چرخاند و گفت: این هم قشنگه...    ادامه »
آیا به باغ هستی‌ات طوفان وزیده؟
خانم گرمارودی امشب به قلبم نفحه ایمان دمیده                             مرغ دلم پرجانب جانان کشیده گویی که سر بر تربت زهرا نهاده                           می‌بیندآن چیزی که هرچشمی ندیده مادر ز روحت پرسشی این‌گونه دارم &nbs...    ادامه »
صفحه 1 از 7ابتدا   قبلی   [1]  2  3  4  5  6  7  بعدی   انتها   
Escort