«آنهايي كه ميگويند ما انسان را شناختيم، اينها يك شبهي از انسان است آن هم نه انسان، شبحي از حيوانيت انسان را شناختند و گمان كردند كه انسان همين است».
* مريم شيخالاسلامي
1. پرستش علم (ساينتيسم science)
يكي از مسایلي كه بشريت را از معني تهي ساخته، و مجالی به حضور معنا در انديشهي انسان نميدهد، اصالت بخشيدن به علم و بت ساختن از آن است. امروز، علم به جاي ايمان نشسته است و از همين ناحيه فقدان معنا را شاهديم. از روزي كه اصالت علم يا «ساينتيسم» بر جاي ايمان تكيهزده، و هر روز بر رشد علم و تكنولوژي افزوده شد، روز به روز بر ضعف ايمان و معنويت افزوده شد... .
ساينتيسم(علمگرايي محض) و تربيت علمي خاص، از ساختن انسان تمام، ناتوان است. تربيت علمي خاص، نيمهی انسان ميسازد نه انسان تمام را؛ محصول اين تربيت، مادّهي خام انسان است نه انسان ساخته شده. علم انسان توانا و قدرتمندي ميسازد، نه انسان با فضيلت. انسان تك ساحتي ميسازد، نه انسان چند بعدی.
امروز همه دريافتهاند كه يك خلأ آرماني جامعهها را تهديد ميكند. برخي ميخواهند اين خلأ را با فلسفهي محض پركنند، بعضي دست به دامن ادبيات و هنر و علوم انساني شدهاند، در كشور ما نيز كم و بيش پيشنهاد فرهنگ انسانگرا براي پر كردن اين خلأ معنوي و آرماني مطرح است؛ غافل از اينكه خود اين ادبيات نیز، روح و جاذبهي خود را از مذهب گرفته است.
2. عقلپرستي (راسيوناليسم Rationalism)
مسألهي اصالت بخشيدن به عقل و حاكميت آن در دورهي جديد و دوران معاصر، نمادی روشن از عينيّت معناست... منظور از عقلگرايي، اصالت دادن به عقل جزئيمدار و كميت ارزش است؛ بنابراین بايد به نوع عقلي كه هماكنون حاكم شده و زوال معني را نتيجه داده، توجّه كنيم تا اين خلأ معنايي به خوبي درك شود.
عقل بر دو نوع است: 1. عقل كلّي 2. عقل جزئي؛ عقل كلّي عقلي است كه هم به غيب و معنويّت تعلّق ميگيرد، و هم به شهادت و طبيعت كه در واقع همهي ساحتهاي هستي و وجود را دربرميگيرد. اين، همان خرد پيامبرانه است كه از پرتو آن اشرافات و شهود باطني هم حاصل ميگردد. اين همان عقلي است كه خداي متعال به آن سوگند ياد ميكند.
عقل جزئي كميّتانديش و نفس مدار و دنياگرا، به جاي عقل كلّي كيفيتانديش و خداگرا تكيه زد. عقل جزئي، جاي وحي الوهي را گرفت و همين تكيه بر عقل بزرگترين مانع راه بشريّت شد.
اين عقل در اروپا پس از رنسانس و خيزش تندي كه عليه تمام نمادهاي مذهبي صورت گرفت. به عنوان يك مكتب در غرب، خودنمايي كرد و آنچنان تنزل كرد كه هم عرض حسّ قرار گرفت.
در عقل مدرن، هدف، افزايش قدرت آدمي است نه افزايش معنويت(كه سخن فرانسيس بيكن، يكي از مبلّغان عقل اومانيستي بود). عقل مدرن، تجسّم نفس امّارهی آدمي است كه بشر خود را با آن«subject» فرض كرده و تمامي عالم را «object» ميپندارد، از اين رو به يك نگاه ابزاري و شيئي انگار، نسبت به ديگران و اساس كل هستي ميرسد. عقل جزئي، معناياب و حقيقتخواه نيست و فقط در انديشهي بيش و كم و سود و زيان است و تجسّم آشكار نفس امّارهی آدمي است؛ برآورندهي فاشيسم، راسيوناليسم، اومانيسم و ديگر مسلكهاي تباهگر است كه هم اكنون در دنياي جديد شكل گرفته است.
3. غلبهي فن آوري (تكنولوژيTechnology) بر ايمان
امروزه به شكل فزايندهاي و نيز به شكل محسوسي، غلبهي تكنولوژي را بر ايمانهاي پيامبرانه ميبينيم و به مصداق آيهي كريمه:«يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» (روم/7)؛ ظاهر زندگي دنيا را مينگرند، و از عمق جهان آخرت غافلند. ايمان، امر فطري بشر است ولي بشر با رويآوردن به تكنولوژي و صنعت از حقيقت ايمان دور شده است. روح عصر، روح ديني نيست، روحي است كه با آن بشر امروز بر مبناي قراردادهايي در حيطهي صنعت خلاصه شده و در واقع امروز، ايمان معزول است و بركناري رفته، و دين را در زرورقي پيچيده و بر طاقچهاش نهادهاند، با اينكه ايمان سرمايهي زندگي است و تنها چيزي است كه انسان با آن زندگي ميكند.
گرايشهاي فوق مادي در انسان وجود دارد كه هرگز تكنولوژي و ماده نميتواند آنها را برآورد. تنها عاملي كه ميتواند اين گرايشها را برآورد و پاسخ مناسبي عرضه بدارد، ايمان مذهبي است.
گرايشهاي معنوي و والاي بشر، زادهي ايمان و اعتقاد و دلبستگيهاي او به برخي حقايق در اين جهان است كه آن حقايق، هم ماوراي فردي است، عام و شامل است و هم ماوراي مادي است يعني از نوع نفع و سود نيست. اينگونه ايمانها و دلبستگيها، به نوبهي خود مولود برخي از جهان بينيها و جهانشناسيهاست كه يا از طرف پيامبران الهي به بشر عرضه شده است و يا برخي فلاسفه خواستهاند نوعي تفكّر عرضه نمايند كه ايمانزا و آرمان خيز بوده باشد.
4. پرستش انسان(اومانيسمHumanism)
انسانپرستي(اومانيسم) عصر حاضر، در فرض قابل توجهي مطرح است كه سابقهي زيادي در تاريخ داشته مانند ادّعاي خدايي فرعون و نمرود و... در دوران جديد با شكلگيري نهضت اومانيسم، انساني خلق شد كه به قول «كانت» عقل او قوانين را بر طبيعت تحميل ميكرد. انسان مدرن مانند انسان يوناني متّصف به صفات آفرينندگي و خلّاقيت بود، انساني كه بيرون از حوزهي دين زندگي ميكرد، نفس ميكشيد به حيات خود به خوبي و خوشي ادامه ميداد بدون اينكه او را امر و نهي كنند. در دوران جديد، انسان موجودي گناهكار و رانده شده نبود، بلكه او موجودي آزاد«از خدا» خالق خويش و بدون حد و مرز بيروني بود.
انسانگرايي جديد در غرب به جايي منتهي ميشود كه انسان غربي به طور كامل احساس خود بنيادي ميكند و ادباري شديد به معرفت ديني حاصل ميشود. امام خميني، اومانيسم را به نقد كشيده و ميفرمايند:
«آنهايي كه ميگويند ما انسان را شناختيم، اينها يك شبهي از انسان است آن هم نه انسان، شبحي از حيوانيت انسان را شناختند و گمان كردند كه انسان همين است».
5. فراموشي اخلاق و ارزشها
نشانهي ديگر ضعف معنا و افول معنويت، انزواي شديد اخلاق و ارزشهاي فطري در جامعهي امروز است به گونهاي كه به هيچ امر اخلاقي به عنوان يك امر ذاتي، داراي ارزش ذاتي و نافع به حال بشر و تكليفكنندهي روح، نگريسته نميشود؛ بلكه به همه چيز از دريچهي سود و نفع شخصي و نفساني نظر ميشود و اين همان غربتي است كه امروزه ارزشهاي ثابت و مطلق اخلاقي گرفتار آن شدهاند. پيامد اين فراموشي از خود بيگانگي، احساس يأس و نوميدي، اضطراب و دلهره، تنزّل عواطف بشري، پوچي و بيمعنايي، رشد تباهي، مفاسد جنسي، و... است.
6. توسعهي خشونت و جنايت
يكي ديگر از نمادهاي بحران معنويت، پيدايش و توسعهي خشونت و جنايت در كشورهاي غربي است. اين پديدهي شوم به طور واضح و آشكار در كشورهاي مدّعي تمدّن و پيشرفت خود را نشان ميدهد. در برخي آثار هنري و فيلمهاي سينمايي و حتّي بازيهاي رايانهاي كودكانه تصاويري از آدمهاي درشت اندام و مجهّز به سلاحهاي پيشرفتهی سبك و سنگین، به همراه صحنههايي از شهر با آسمان خراشهاي عظيم ديده ميشود که به نوعي شيطانپرستي مدرن و تكنولوژيك و ايدهآليسم و متافيزيك الحادي را نمایش میدهد كه در واقع چيزي جز نتيجهي به بنبست رسیدن زندگي پيشرفتهي مصرفي و اشاعهي مطلق آزاديهاي فردي در مردم امروز نميباشد.
بايد نالهكنان بگوییم كه معنا از قلب ما هم، به تبع از ديار فرنگ و با آميخته شدن با سحر دنيای جادوگر و ترسيم بهشت دنيايي زندگي، در حال غيبت نمودن است و هم اكنون، ما هم ضعف معنا و ضعف ايمانهاي استوار را نظارهگريم. گاه چنان دنيا بر دل و قلبمان چنگ مياندازد كه مفاهيم ارزشي محبّت، ايثار، تواضع، احترام به والدين و معلم، صبر، رجا، استقامت و... به گوشهي غربت كشيده ميشود.
شماره نشریه: شمیم نرجس شماره 28