دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
جمعه, 10 فروردین,1403

قلم شکسته


قلم شکسته

سپهبدی

دی ماه سال 60 بود، امتحان زبان داشتیم. سخت مشغول جواب دادن بودم که یکی از بچه‌ها از پشت سر آرام گفت: فلانی مداد اضافه داری، شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم: نه! استاد نگاهی بهم انداخت و گفت: چه خبره! گفتم: اس... استاد! عقبیا مداد می‌خواستند. همین لحظه موسوی دستش را بلند کرد و گفت: ببخشید استاد! مغز مداد فشاری ام تمام شده، اگر بچه‌ها لطف کنند و اگر مداد اضافه دارند به من بدهند، ممنون می‌شوم. هیچ کس حرفی نزد. موسوی خجالت زده و ناراحت، آهسته روی نیمکتش نشست. بچه‌ها بی‌توجه به حرف‌های موسوی مشغول جواب دادن به سؤالات شدند. کلاس غرق سکوت بود که یکهو صدای شکستن یک چیزی توجه همه را به خودش جلب کرد. استاد خیلی عصبانی شد. «چه خبره! چه تونه؟ مثلاً جلسه‌ی امتحانه». توی این لحظه رحیمی دستش را بلند کرد، با اجازه از استاد بلند شد و رفت پیش موسوی. بچه‌ها دیگر به برگه‌ها توجّهی نداشتند همه کنجکاو بودند ببینند رحیمی چه کار می‌خواهد بکند. یک آن احساس کردم بدنم داغ شد. احساس شرمندگی شدیدی داشتم. فکر کنم اکثر بچه‌ها همین حس و حال را پیدا کردند حتّی خود استاد.

رحیمی مداد خودش را از وسط نصف کرده بود و نیمه‌ی آن را مقابل موسوی گرفته بود. بیچاره موسوی او هم نمی‌دانست باید چه کار کند. سکوت توی کلاس دوباره حاکم شد. آن روز آخرین باری بود که رحیمی را دیدم. هفت ماه بعد وقتی وارد کلاس شدیم، یک سبد پر از گل‌های لاله جای رحیمی قرار گرفته بود.

با دیدن گل‌های لاله یاد آخرین روزی که رحیمی را دیده بودم افتادم و قلم شکسته‌اش. در واقع در آن روز رحیمی با شکستن مدادش روح بی‌تفاوتی و غرور من و تمام کسانی که جز خودشان را نمی‌توانستند ببینند شکست.

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 18


تعداد امتیازات: (0) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (1881)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort