دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
پنجشنبه, 09 فروردین,1403

گرفتاری آغاز آشتی با خدا


گرفتاری آغاز آشتی با خدا

حسینیان

ـ چرا این جا نشسته ای؟ چرا اخم کرده ای؟ نمی یای بریم تو حرم؟

ـ نه ، تو برو، من نمی خوام بیام.

ـ هنوز که تا ساعت شروع کلاس خیلی مانده، بیا بریم یک زیارت کوتاهی بکنیم و بعد...

ـ نه تو برو، من نمی یام.

ـ آخه چرا؟

ـ با امام رضا قهرم. تا حاجتم را نده به زیارتش نمی رم.

کنارش نشستم، چادر خاکی و رنگ و رو رفته اش را جمع و جور کرد و به زمین سنگفرش جلوی پایش چشم دوخت.

با خنده گفتم: خوب! که قهری؟ مگه از امام رضا چه طلبی داری؟

چشم هایش را بالا آورد و نگاهی به من کرد، بعد شروع کرد از بدبختی هایش گفتن، که پدر و مادری نامهربان دارد؛ که وضع مالی اش خیلی بد است، که رشته ای که دوست داشته قبول نشده، که... که ... که...!

و من در جوابش به او چیزهایی گفتم. به او گفتم:

روایات بسیاری داریم که خداوند کسانی را که دوست دارد به سختی و بلا دچار می کند؛[1] و بلاها و سختی ها تحفه های الهی هستند[2] و خداوند بندگانش را با انواع گرفتاری ها آزمایش می کند و مورد امتحان قرار می دهد.

خدای تعالی هر بنده ای را که بیشتر دوست دارد و بیشتر مورد توجّه مخصوص قرار دارد، با فرستادن بلا و گرفتاری نمی گذارد او را از یاد ببرد و ندای فطرت توحیدی او در پشت حجاب های تیره ی مادّیات و سرگرمی های دنیوی خفه شود، و آلودگی و شهوت به دنیا مانع فطرت خدا شناسی اش گردد. تا به حال خمودی و فراموشی در آید. خداوند پیوسته با نزول انواع بلا او را به حال فطرت پاکش نگاه می دارد تا هیچ گاه او را فراموش نکند.[3]

امام صادق (علیه السّلام) در روایتی فرموده اند: «هیچ مؤمنی نیست جز آن که هر چهل روز یک بار به وسیله ی بلایی متذّکر گردد و آن بلا و گرفتاری، یا در مال، یا فرزند و یا در جان او خواهد بود و یا دچار اندوهی می گردد که سبب آن را نمی داند».[4]

مولوی در مثنوی خود داستان جالبی برای فهم بیشتر این مطلب نقل کرده است که خلاصه ی آن داستان این است:

جوانی عاشق دختری شده و روز و شب آتش عشق او در دلش زبانه می کشید، چندی از دلباختگی او نگذشته بود که روزگار کج مدار وی را به فراق معشوق گرفتار کرد و محبوبه اش گم شد.

با این پیش آمد ناگهانی دنیا در نظر او تیره و تار گردید و خواب و خوراک را از یادش برد. خوابش آه و خوراکش اشک چشم شد؛ تا روزی به فکر افتاد که از نشستن و اشک ریختن و افسوس خوردن کاری ساخته نیست، بهتر آن است که برخیزم و به جستجو پردازم شاید در جایی او را پیدا کنم. پس برخاست، به هر کوی و برزن سر کشید و به هر شهری به دنبال معشوق خود روان شد. هشت سال تمام در جست و جوی معشوق خود بود:

کان جوان در جستجو به هشت سال از خیال وصل گشته چون خیال                    

سایه ی حق برسر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود                                        

گفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری

چون زچاهی می کَنی هر روز خاک عاقبت اندر رسی در آب پاک   

چون نشینی بر سر کوی کسی عاقبت بینی تو هم روی کسی

پس از هشت سال گردش و جست و جو به شهری رسید و به دنبال معشوق خود به هر کوی و برزنی می رفت و به هر دری می رسید آن را می کوفت.

این کار او مورد سوءظن داروغه ی شهر گردید تا به تعقیب او پرداختند، بیچاره در وضع عجیبی گرفتار شده بود؛ دیگر جرأت آشکار شدن در انظار را نداشت و پیوسته مخفی گاه خود را عوض می کرد. دردی به دردهای دیگر وی افزوده شده بود، تا بالأخره ناچار شد از ترس داروغه به باغی پناه ببرد تا شب را در آن باغ به سر بَرَد. به محض ورود به باغ معشوقه ی خود را با شمع و چراغ در آن باغ مشاهده کرد و معلوم شد تمام این رنج ها و ترس و اضطراب ها مقدم ی آمدن به باغ و رسیدن به معشوق بوده است پس داروغه ی شهر و پاسبانان را دعا گفت که سبب وصل او گردیده اند.

جَست از بیم عسس او شب به باغ یار خود را یافت با شمع و چراغ

بود اندر باغ آن صاحب جمال کز غمش این در عنا بد هشت سال

گفت سازنده سبب را آن نفس ای خدا تو رحمتی کن بر عسس

ناشناسا تو سبب ها کرده ای از در دوزخ بهشتم برده ای

هر چه آن بر تو کراهیّت بود چون حقیقت بنگری رحمت بود

هر عسس را ساخته یزدان سبب تا ز بیم او دود در باغ شب

بیند او معشوقه را شب با چراغ طالب انگشتری در جوی باغ

پس قرین می کرد از ذوق آن نفس با ثنای حق دعای آن عسس

او عوان را در دعا در می کشید کز عوان او را چنان راحت رسید.

داستان فوق، این حقیقت را به ما می گوید که چه بسا گرفتاری ها و بلاهایی که ما از آن ها روگردانیم امّا در حقیقت تریاق درد و درمان بیماری ماست اگر ما حقیقت وجودی آن ها اطلاع می داشتیم به استقبالشان می شتافتیم و چه بسا اموری که در ظاهر به نظر ما نقمت محسوب می شود که در واقع نعمت است و شر به نظر می رسد امّا در حقیقت خیر ماست.[5]

همان طور که قرآن کریم فرموده : «عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ » [6]

بنابراین بلایا و گرفتاری ها خود از نعمت های الهی هستند که سبب می شود انسان دل از مردم ببرد و رو به سوی ربّ الارباب و مسبّب الاسباب حقیقی کند و آئینه ی دل را از زنگار توجه به دیگران بشوید.

در خاتمه چند جمله از دانشمندان غرب نقل می کنم. آویبوری انگلیسی می گوید: «بعضی اوقات سعادت قیافه ی خود را عوض می کند و به صورت نکبت ظاهر می شود، غالب آلام و هموم زندگی اگرچه به ظاهر در شمار مصایب است ولی اگر در مقابل آن پایداری کنیم همّت ما را بلند می کند. سرمای زمستان برای اشخاص سست و تنبل مایه ی مصیبت است امّا برای پرورش اراده و تقویت جسم وسیله ی بسیار خوبی است، از این رو بسیاری چیزها را ما فقط از یک طرف می بینیم و از فواید آن غفلت می کنیم و بی جهت خود را بدبخت می شماریم.[7]

بایگون می گوید: «در روزگار قدیم خوش گذرانی در ردیف برکات زندگی بود ولی در عصر جدید مشکلات و مصائب را از مواهب حیات می شمارند و...[8]

مور می گوید: «گاهی اوقات صلاح ما در این است که به مقصد نرسیم زیرا مقصود برای ما ضرر دارد... در حقیقت هیچ چیز به قدر رنج و [سختی] روح انسان را بزرگ نمی کند...»[9]

 

پی نوشتها:

[1] . ن.ک: اصول کافی ، ج3، صص352-351.

[2] . ن.ک: بحارالانوار، ج67، صص241-240.

[3] . هاشم رسولی محلاتی، مبارزه با گناه، بی جا، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ دوم، بی تا، ص212.

[4] . بحارالانوار، ج62، ص237.

[5] . هاشم رسولی محلاتی، مبارزه با گناه، ص217.

[6] . سوره بقره ، آیه 216.

[7] . در جستجوی خوشبختی، صص90-87.

[8] . همان.

[9] . همان.

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 10


تعداد امتیازات: (0) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (1566)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort