تاریخ ارسال خبر: 01 بهمن 1391

| گروه خبری:
دخترانه
سمانه صنعتگر
نزدیک ظهر بود. مادرم تصمیم داشت برای خرید بیرون برود. برای همین خواهر و برادر کوچکترم را به من سپرد تا مواظب آنها باشم. فاطمه مشغول انجام تکالیف مدرسهاش بود و محمد هم با اسباب بازیهایش بازی میکرد. بعد از این که نماز ظهر را خواندم، وارد اتاقم شدم تا به کارهای دانشگاهم برسم. مشغول انجام کارها بودم که فاطمه پیش من آمد و اجازه گرفت تا با رایانه بازی کند و من هم به او اجازه دادم. در همان لحظه که فاطمه میخواست به سمت رایانه برود، یک دفعه محمد روی صندلی ...
ادامه »