تاریخ ارسال خبر: 01 آبان 1392

| گروه خبری:
دخترانه
*حسنیه معاونیان
نامهام را به او دادم. نامه نبود، دعوتنامه بود برای امامم. تا زانو خم شد، نامه را از دستم گرفت. برای قامت رشید او، من مثل یک کودک بودم. بعد با یک دست تشت پر از آب را گرفتم و دست دیگرم را داخل تشت کردم. او هم همین کار را کرد؛ در واقع با هم بیعت کردیم. بعد از اینکه تشت را گذاشتم زمین، از غذایی که داشتم به او دادم و تمامی پولی که داشتم یعنی یک سکّهی شامی را به او دادم تا صرف امام و یارانش کند.
ظهر چند روز بعد، دیدم جلوی دارالحکومهی کوفه افتاده و تمام تنش خ...
ادامه »